خاطرات نوروز

ساخت وبلاگ

خاطرات    نوروز


قراربود امروزیعنی یک روزقبل از13بدربابچه ها که همه دانشجوبودندوامام جمعه که مارادعوت کرده بود برای تفریح به کوه برویم . قرارحرکت ساعت9بودمن هم 9.15رفتم زنگ زدم که منو جانزارین دارم میام گفتن زودداریم حرکت می کنیم همه اومدن جزتودمتور خودم خراب بود مجبورشدم پیاده برم یه موتورداشت ازکنارم ردمی شد گفتم صبرکن منوبرسون فلان جا گفت کاردارم بایدزودبرم  یکی زدم توکلش گفتم اگه منونرسونی متورتوبرمی دارم می رم گفت این هرفهاچیه من نوکرتم سوارشدم50متری رفتیم جلو متورخاموش شدپیاده شدم گفتم چه مرگشه گفت فکرکنم بنزین تموم کرده یه لگدی زدم تولاستیکش گفتم زودمیری این غرازه رومی فروشی یه دوچرخه می خرگفت باشه همین کارومی کنم 10متری رفتم جلو طرف هندل زد متورروشن شد وشروع به خندیدن کرد گفتم بیابریم دیرم شده گفت دیرت شده به(...)که دیرت شده مرتیکه(....)وکلی فهش های ناجوری دیگه داد دویدم طرفش  بگیرم تیکه پارش کنم متورشو هم بردارم (...)فرارکردخب بگزریم ساعت 9.5من همون جایی بودم که قراربود بچه هابیان هیچ کسی نبود فکرکردم رفتن به یکی ازبچه هازنگ زدم ..گجایی  گفت پشت چراغ قرمز گیرکردم خیابون خیلی شلوغه بهش گفتم خیلی خب زودبیا امام جمعه پیداش شد باماشین اومد گفت بچه هاکجان گفتم نمی دونم ولللا1ساعت پیش گفتن همه اومدن جزتوحالاهیچکس نیست جزمن تازه زنگ زدم به فلانی گفت پشت چراغ قرمز گیرکرده امام جمعه لبخندی زد وگفت توچهارراه چوپان درغگوگیرکرده منظورشونگرفتم بع دکه کمی فکرکردم فهمیدم ماکه توشهرمون نه چراغ راهنماداریم نه هیچوقت ترافیک میشه .بعدازچنددقیقه یکی پیداش شد ازدورخودشو مثل گوسفندی که سرشوکرده باشی تو پلاستیک به درودیوارمی کوبید ومی آمد بهش گفتیم بابا کجابودی 1ساعت منتظرتونشستیم چشماش ورم کرده بودوموهاش توهم برهم گفت خواب بودم بریم بریم گفتم کجابریم بریم ..بریم مریخ گفت نمی دونم نمی دونم ورفت توماشین کفه مرگشوگذاشت وخوابید زنگزدم به بقیه بچه ها گفتن د ارن میان زنگ زدم به اونی که گفت توترافیکه.. گفتم چراغ سبزنشد گفت کدوم چراغ تازه سوارماشین شدم دارم میام بقیه بچه هاهم رسیدن بعداز15دوباره زنگ زدم به قراغ قرمزی گفتم کجایی گفت تازه ازخاب بیدارشده صورتموبشورم میام بعداز15دقیقه پیداش شد وحرکت کردیم من باامام جمعه سورارشدم... توراه یکی ازبچه ها گفت اکثرتصادفاتی که میشه به خاطراینکه زن سوارماشین میشه ومثل رگبار ور طرف راننده شلیک می کنه اگه خانومها تو ماشین ساکت می شدن اکثرصوانح جاده ای اتفاق نمی افتاد  یکی دیگه گفت مغزخانومها تواندازه گیری فاصله دچارمشکل میشه امام جمعه :درسته به خاطرهمین خانومها برای بیرون آوردن ماشینو ازگاراج می کوبن تودرحیاط بعددوباره می کوبن تودرگاراج امامغزخانومهابرای انجام چندکارباهم ازمغزاقایون بهتره گفتم شاید امازن اگریه حسن داشته باشه هزارتا عیب داره امام جمعه گفت اکثرمردم ایران ازاحمدی نژادمی ترسن احمدی نژادهم اززنش 1ساعتی توراه بودیم وهمش ازین هرفای چرت وپرت می زدیم بلاخره رسیدیم وزیر یه درخت بزرگ که سایه خوبی هم داشت نشستیم نزدیکیا درخت (بنک )بود بنک هنوزنرسیده به زبان محلی (بنبشکو)میگن که ترش وخوش مزه است من رفتم بالای درخت که واسه بچه ها بنبشکو بچینم یکی ازبچه ها که حدود100یابیشتروزن داشت گفت منم میام بالا بهش گفتم اگه تو بیای بالا شاخه که هیچ درخت ازریشه درمیاد ازخرشیطون بیاپایین گفت نه من می خوام بیام بالا گفتم باشه میری بالا برواما من میام پایین من اومدم پایین اون رفت بالا داشت بنبشکومی چیدشاخه زیرپاش شکست وآویزون شد همچین داد وفریادی راه انداخت انگارکسی می خواد سرشوببره رفتم زیر درخت بهش خندیدم گفتم داری تاب بازی می کنی دادزددارمیوفتم  الان می میرم گفتم نترس فوقش دست وپات می شکنه یامی ترکی میریزیمت توپلاستیک می بریمت گفت چرا(...)می گی زودباش کمک کن گفتم باشه افتادی خبرکن گفت کمکم کن هرچی بگی دیگه گوش میدم گفتم خوب حالاباید صبرکنی برم خونه چندتا تشک بیارم بندازم زیرت که حداقل 2ساعت طول می کشه یازنگ بزنم بیل مکانیکی چیزی بیاد توروبیاره پایین گفت دارم میوفتم چراچرت وپرت میگی رفتم بالای درخت شاید بتونم بکشمش روشاخه خودشونگه داره شاخه شکست منافتادم اونم افتاد روی من شاخه درخت هم افتار روی اون من تقریبا زیرفشار250کیلویی بودم چشماموبازکردم دوستامو دیدم دورم نشستن آب می پاشن روصورتم باصدای آهسته وشکسته گفتم توجهنمم ولم نمی کنید یکی گفت نه رفیق بهشتی ماهم حورعین هستیم گفتم پس منوببرید جهنم من تحمل قیافه نحس شمارو ندارم...

بعداز1ساعت تقریبا حواسم اومد سرجاش دیگه پرنده هایی که بالای سرم می چرخیدن رو نمی دیدم می خواستم تلافی کنم به چاقه کفتم بیابریم کنگربچینیم اونم گفت باشه گفت ازمن دلگیرنیستی که گفتم نه بابا توبهترین دوستمی حاظرم به خاطرت جونمم بدم گفت نوکرتم  توهم بهترین دوست منی  باخودم گفتم بزارموقعیتش پیش بیاد کبابت می کنم احمق پخمه   رسیدیم به یه جایی که کنگرزیادبودگفتم فلانی من دستم درد می کنه میشه چندتاکنگربرام بچینی گفت اینادیگه چی هستندمی خوای اینارو بخوری اینا که پرخاره جه جوری بچینم گفتم نه بابا اینا که خارنیستند خارهاش نرمه تودست نمی ره گفت راس می گی کفتم آره بابا چندتابچین اون احمق پخمه کنگررابا دستش گرفت رهمچین داری زد که دلم خنک شد دستش سوراخ سوراخ شدگفت این که خارش محکم بود گفتم حتما لین کنگرورزشکاربوده بردمش دستشو باندپیچی کردیم ..نشسته بودم یکی سوارالاغ شده بود ازکنارم  ردشد بهش گفتم داداش ..یارو ..یهصداهایی ازخودش درآورد خره وایساد گفتم 206فروشیه اومدنزدیکم گفت می خای بخری یه خورده فکرکردم گفتم دوگانه سوزه مدلش چنده می خوام 92باشه تصادفی که نیست خب اول بایدیه دوری باهاش بزنم  اومدپایین گفت اگه تونستی یه دوری باش بزنی مال خودت منم سوارخره شدم تاحالاسواراسپ یاخر نشده بودم گفت یالابرو گفتم کدوم ترمزشه بهش خره گفتم برو خره تکون نمی خورد گفتم خراحمق مگه نشنیدی حرکت کن مردروستایی باچوب زدپشت خره  خره مثل گلوله دوید نزدک بود بیوفتم هرکاری کردم خراحمق نمی ایستاد بعدازچنددقیقه وایساد من خودموانداختم پایین ولنگ لنگان رفتم پیش پسره گفتم بروماشینتوبرداراززززرنگشششش خوشمممم نیومد تازه گازشمممم خرابه بی خودی گازمیده ممنون رفیق خداحافظ

کم کم هواداشت تاریک می شد وسایل روجمع کردیم که برکردیم منم یه درنه کنگرچیدم باخودم بردم توماشین تارفیق چاقم خواست بشینه کنگروکزاشتم زیرش چی شد خودتون حدث بزنید

 

NEW...
ما را در سایت NEW دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : دوستان mw55 بازدید : 1854 تاريخ : سه شنبه 13 فروردين 1392 ساعت: 18:29