نماز بخوان قبل ازینکه بر تو نماز بخوانند

ساخت وبلاگ

نماز بخوان قبل ازینکه بر تو نماز بخوانند

نماز را ترک کرده بودم.همه مرا نصیحت کردند..پدرم...برادرانم...امامن قبول نمی کردم

  روزی موبایلم زنگ زد

آن را برداشتم  سلام کردوباصدای ناراحت گفت:احمد؟...گفتم بله...گفت:دیشب دوستت محسن فوت کرده..من فریاد زدم :چطور؟؟؟؟،گفت ،صبح اون راتوی رخت خوابش مرده پیداکردن گفتم اشتباه می کنی محسن؟!..او دیشب همراهم بود

پیر مرد گریه کرد وگفت:در مسجد جامع بر او نماز خواهیم خواند..موبایل را خاموش کردم و گریه کردم: محسن؟ چطور میمیرد ودر حالی که او جوان است؟..احساس کردم که مرگ سوالم را مسخره       میکند..گریه کنان وارد مسجد شدم..برای اولین بار بر روی مرده نماز میخوانم..دنبال محسن گشتم و دیدم که اورا در کفن پوشانده بودند واو را جلوی صف ها گذاشته بودند و او را بدون حرکت دیدم..وقتی که او را دیدم فریاد زدم...می خواستم اون راببینم کنارمحسن رفتم بی حرکت درازکشیده بودخواستم بغلش کنم هنوزباورم نشده بود که اون مرده. داد زدم اون نمرده پدرم  مرا کنارش کشاند و گفت : نماز بخوان قبل از اینکه بر تو نماز بخوانند.

این حرف پدرم مثل تیر به گوشم اصابت کرد ناگهان بدنم به لرزه افتاد و در حالی که به محسن نگاه می کردم با خود گفتم:اگر او الآن زنده شد آرزوی چه چیزی می کرد؟سیگار؟دوست دختر؟مسافرت؟ترانه!!!خودم را جای او تخیل کردم..وبه یاد آیه:((یوم یکشف عن ساق ویدعون الی السجود فلا یستطیعون))..به سوی قبرستان رفتیم..او را در قبرش گذاشتیم..ونشستم فکر کردم که اگر اورا از اعمالش سؤال کردند چه خواهد گفت؟بیست عدد ترانه!و60 عدد فیلم!و هزاران سیگار!!..خیلی گریه کردم و با خود گفتم که محسن هیچ نمازی ندارد که برایش شفاعت کند وهیچ عملی ندارد که برایش منفعتی داشته باشد...نمی توانستم حرکت کنم...پدر خیلی وقت منتظرم بود. پس محسن را در مقبره ترک کردم و شروع به راه رفتن کردم در حالی که صدای پایم را میشنود


 

NEW...
ما را در سایت NEW دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : دوستان mw55 بازدید : 2442 تاريخ : يکشنبه 27 مرداد 1392 ساعت: 15:11