بچه كه بودیم چه دل های بزرگی داشتیم حالا بزرگ كه شدیم چه دل تنگیم، كاش دلهامون به بزرگی بچگی بود...
كاش همون كودكی بودیم كه حرف هاش را از نگاش میشد خوند.
كاش واسه حرف زدن نیازی به صحبت كردن با دیگران نداشتیم.
كاش واسه حرف زدن فقط نگاه كافی بود. كاش قلبا تویه چهره ها بود.
اما حالا اگه فریادم بزنیم كسی نمی فهمه و دلخوشیم كه سكوت كردیم
سكوت پر بهتر از فریاد تو خالیست. سكوتی كه یك نفر بفهمه بهتر از هزار فریادی ست كه هیچكس نفهمه. سكوتی كه سرشار از ناگفته هاست؛ ناگفته هایی كه گفتنش یه درده و نگفتنش هزار تا درد..
دنیا رو ببین...
بچه كه بودیم از آسمون بارون میومد بزرگ شدیم از چشمامون میاد..
بچه بودیم همه چشمای خیسمون را میدیدند بزرگ شدیم هیچكس نمیبینه.
بچه بودیم تو جمع گریه میكردیم بزرگ شدیم تو خلوت.
بچه بودیم راحت دلمون نمیشكست بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون میشكنه.
بچه بودیم همه را 10 تا دوست داشتیم، بزرگ شدیم بعضی ها را هیچی بعضی ها را كم بعضی ها را هم بی نهایت دوست داریم.
بچه بودیم قضاوت نمیكردیم و همه یكسان بودن بزرگ شدیم قضاوت های درست و غلط باعث شد كه اندازه ی دوست داشتنمون تغییر كنه.
كاش هنوزم همه رو به اندازه ی 10 تای بچگی دوست داشتیم.
یادمه یه زمانی اینا مد شده بود تند تند غلط مینوشتم تا بعدش با این پاک کن ها پاکش کنیم
یادمه یه مدل پادکن اومده بود که شکل مداد واقعی بود و میشد تراشیدش و بالاش یه فرچه مثل جارو بود که عشق میکردیم
تا باهاش آشغال پاک کن ها رو شوت کنیم اونور
اون موقع ها که آقاپسرها همش برای بازی تو کوچه خاکی بودن
همش سرزانوی شلواراشون اینجوری میشد
و مامان های مهربون خیاطشون ازاینا برای شلوار پسراشون میدوختن
یه چیزی اون زمانا بو د اسمش کلاه آپولو بود...یادتونه؟
امکانش هست که پاک کن شما بین اینا نباشه !؟
راستی شد یه بار پاک کنتونو تا آخرش مصرف کنید؟؟
من که یادم نمیاد یه پاک کن رو تموم کرده باشم
با دیدن این دسکتاپ یاد چی می افتید ؟
اون موقع ها از کامپیوتر چه استفاده هایی می کردیم ؟
تازه کارمونم که تموم میشد ، کاورش رو روش می کشیدیم ، در حد مبل پذیرایی
خودکار مجهز به ساعت٬ آنموقع این خودکارها آخر تکنولوژی بود!!
عکس برگردان با تمثال مشاهیر کارتون و عروسکهای برنامه کودک که میچسبوندیم رو دفترمون حال میکردیم
کارت آفرین !! کارت هزار آفرین که بعد از بچه گیم دیگه هیچ کسی بهم نداد
فیلم بتاماکس. از همانهایی که زیر پیراهن قایم می کردیم. قیمت ویدیو بتاماکس آنروزگار از پیکان بیشتر بود با کیفیت آینه
مداد های مختلف ٬ مخصوصا نوع پرچمی اولی از چپ را خیلی دوست داشتم .
دستگاه های ویدئو رو تو صدتا سولاخ قایم میکرد بابامون بعد آیوا اومد مدل ۱۰۰ و ۱۰۱
پت و مت از همون قدیم تا حالا پایه ثابت تلوزیونه
فکر میکردم اگه تو اینا نقاشی بکشم نقاشیم بهتر میشه اما بیشتر واسه پز دادن بود
دلم لک زده واسه اون شیر کاکائو ها و اون تیتاب ها
آخر تلکنولوژی بود این جاسوئیچی ها
وقتی این مدل کاکائو اومد احساس پولدار ترین فرد رو داشتیم تو مدرسه
چقدر تو این گیم نت ها بازی میکردیم با اتاری بعد میکرو اومد بعد سگا
اوبوهتی داشتن این باطری ها
وقتی این پاکن ها اومد و فهمیدم باهاش میشه خودکار رو هم پاک کرد ذوق مرگ شدیم
مداد شمعی از چیزهای بود که همیشه می خریدیم و به درد هیچ کاری هم نمی خورد!
دفتر مشقهایی که تعاونی مدرسه به قیمت ۱۵ ریال می داد .
پاکن و تراش نوع استامپی آنها کاربرد بیشتری داشت باهاشون کلاس میزاشتیم تو مدرسه
خداییش هنوزم که هنوزه هیچی نمی تونه جای منچ و مارپله رو بگیره!! یه سینی میذاشتیم وسط اتاق و طاس و تو مشتمون می چرخوندیم و پرت می کردیم تو سینی! چقد لذت داشت وقتی چندتا شیش پشت سرهم میومد و لج طرف و در میاوردیم! از اون طرف چقد زجر آور بود یه خونه مونده به مقصد واسه آوردن یه دو، هی طاس مینداختیم اما پشت سرهم یک می آوردیم و آخرش رقیب با تیپا مینداختمون بیرون!! وقتی سر همین چیزا دعوامون میشد برگه رو برمی گردوندیم و ترجیح می دادیم مارپله بازی کنیم! اما زجر مار پله بیشتر بود. با هزارتا بدبختی میرفتیم بالا یهو یه مار سروکله اش پیدا میشد و نیشمون میزد! ما هم با یه سقوط ده پونزده پله ای برمی گشتیم سر خونه اول!! اونقد زور می زدیم تا خودمون و بکشیم ردیف آخر رقیب با دوتا حرکت یه نیش بدتر از نیش مار میزد و حذفمون می کرد و خودش تو خونه صد جاخوش می کرد!!!
یه بازی دیگه بازی کارت فوتبال بود. فلان تیم چند دوره جام جهانی بود و کی بیشترین گل و زده و تعداد بازی و از این سوالا. بازی مشابهشم کارت ماشین و موتور بود. تعداد سیلندر، دنده، وزن، قدرت، سرعت و ... البته این دوتا بازی بیشتر به گروه خونی پسرا می خورد تا دخترا!! ما دخترا ترجیح می دادیم وسط حیاط با گچ سفید هشتا خونه بکشیم و لی لی بازی کنیم! یا خاله بازی و گل یا پوچ و اسم و فامیل، هفت سنگ، گل کوچیک، دزد و پلیس و ...!
برنامه کودک:
خانوم خامنه یادتونه؟! مجری برنامه کودک و میگم. دهه شصتی ها علاقه خاصی به این مجری دوست داشتنی دارن. اون وقتا تلویزیون سیاه وسفید بود و نمی دونستیم مجری مقنعه سیاه گذاشته یا قهوه ای؟! نمی دونستیم شلوار پسر شجاع قرمز بود یا آبی، رنگ لباس تیمای پرسپولیس استقلالم قابل تشخیص نبود و مجری اگه اشتباه نکنم آقایون کوتی و شفیع می گفتن تو گیرنده های سیاه سفید بازیکنای استقلال با شورت و جوراب سفید مشخص هستن!! البته اصل جذابیت تلویزیون اون زمان کارتونش بود. چوبین، بابالنگ دراز، کنا و سرندپیتی، نل، هنا دختری در مزرعه، تام و جری، بل و سباتین، رامکال، ای کیوسان، بنر، حاج زنبور عسل، سندباد، گالیور، بالتازار، بینوایان، فوتبالیستها و خیلی از کارتونای دیگه که هیچوقت براشون جایگزین پیدا نشد. با اینکه سه دهه از عمرمون گذشت اما هنوزم عاشق کارتونای دهه شصتیم. کارتونایی که شخصیتاش قهرمانای اصلی زندگیمون بودن.
اما این بین قصه های مجید برای ما از جذابیت خاص و فوق العاده ای برخوردار بود. نوشته هوشنگ مرادی کرمانی و کارگردانی کیومرث پوراحمد. با لهجه شیرین اصفهانی و حال و هوای درس و مدرسه و بازیگوشی و کار که روایتگر یه زندگی ساده و بی آلایش با دستمایه های طنز اما سرشار از دغدغه و تشویش بود. البته اینم بگم که قصه های مجید تولید سال هفتاده ولی بیشتر برای دهه شصتی ها خاطره شده تا دهه هفتادی ها.
(خانم رضایی مجری)
طنزهای موندگارخارجی:
جری لوییس، لورل و هاردی، نورمن، چارلی چاپلین و ... هم جای خود بودن. کلی با دیدن این برنامه ها می خندیدیم و گاهی برای اینکه بگیم بیشتر از بقیه لذت بردیم تو خندیدن هم مسابقه میذاشتیم! حتی اگه شده به زور بخندیم و شب مجبو باشیم دل درد و تحمل کنیم!!!
تو برنامه های عروسکی هم بدون شک مدرسه موشها حرف اول و میزد! بعدشم کلاه قرمزی و پسرخاله! یا قصه مادربزرگه و مخمل! شنگول و منگول و حبه انگور! هادی و هدی! هاچین و واچین! قورباغه سبز! آفتاب و مهتاب! نخودی! پت و مت، پدربزرگ و فسقلی، و از همه مهمتر چاق و لاغر!
داستانای موندگار:
داستان به یاد موندنی از اون دوران زیاده. ولی بین اونا یکیش حسابی گل کرده بود. حسنک نیازی به معرفی نداره. یه پسربچه تنبل با موها و ناخنای دراز و روی سیاه! اون وقتا از حسنک بعنوان یه پسر بد که کسی دوستش نداره یاد می کردن. چون موهاش بلند و ناخناش دراز بودن. اما امروز به بهونه گیتارم شده ناخنا بلندن و موها هم که نگو...!! (البته موهای بعضی از آقایون و میگما!)
برنامه های ترکیبی:
مسابقه هفته رو که دیگه همه تون یادتون میاد. با اجرای بی نظیر و تکرارنشدنی مرحوم منوچهر نوذری (کی بگه؟! من بگم؟! تو بگو!!) جنگ هفته با برنامه هایی مثل آقای گرفتار، یک مسابقه سی سوال، نام ها و نشانه ها و آقای شهروندی، برنامه خاطره انگیز عبدلی و اوستا با اجرای فراموش نشدنی جواد انصافی. راستی، با اینکه بچه بودیم اما روایت فتح و خوب می فهمیدیم، صدای دلنشین شهید آوینی اونقدر جذاب بود که همسن و سالای من با اشتیاق خاصی دنبالش می کردن. روایت فتحی که بخشی از دوران زندگی دهه شصتی ها شده. تا یادم نرفته یادی هم از شهرک الفبا داشته باشیم. کلاس درس شیرین و ریتمیک با اجرای موفق و موندگار فردوس حاجیان. باورکنیم خیلی ها با استفاده از این روش به یه جایی رسیدن!
دوران دبستان:
آخی!!.... کمتر کسی پیدا میشه که بگه اول دبستان و یادم نمیاد. روز اول که می خواستیم بریم مدرسه طول مسیر خونه تا خودِ کلاسو زل می زدیم به کفشای نومون! مدتی طول می کشید تا خانوم معلم بهمون بفهمونه مداد سوسمار! و چطوری بگیریم دستمون! اینکه سر کلاس خمیازه نکشیم و هروقت دلمون خواست پانشیم بریم بیرون! یادتونه؟ هروقت بیست می گرفتیم معلم یه کارت صدآفرین بهمون می داد چقد ذوق می کردیم؟! کارتو که به مامان و بابا نشون می دادیم یه سکه پنج تومنی جایزه می گرفتیم که می شد اون وقتا خیلی چیزا باهاش خرید، پشمک و لواشک، آدامس برچسبی، تمبر هندی، بستنی، آلاسکا، توپ پلاستیکی و خیلی چیزای دیگه، پنج تومنی که امروز عملا از چرخه پول خارج شده! ضمنا رو یه نیمکت چوبی سه نفر کنارهم می نشستیم! ولی معلما اونقد زرنگ بودن که موقع امتحان نفر وسطی و میفرستادن زیر میز که نتونیم تقلب کنیم!! واسه همین همیشه سر نشستن گوشه میز باهم دعوا داشتیم!!!
کتاب درسی:
آخ که چقد دلم برای سیب و سینی، دوستان جدید، چوپان دروغگو، ریزعلی دهقان فداکار، کوکب خانوم و ... تنگ شده. اون روزا همه دوست داشتیم جای دهقان فداکار باشیم نه لاک پشتی که بی موقع دهنش باز میشه، دوست داشتیم مثل کبری تصمیم بگیریم نه زاغک! گفتم زاغک، یادتونه (زاغکی قالب پنیری دید/ به دهان بگرفت و زود پرید؟!) یادتونه خودخواهی زاغک باعث شد قالب پنیر نصیب روبهک فرصت طلب بشه؟!
چقد این شعرای کتاب دبستانمون شیرین بودن. دلم بدجور واسه باز باران تنگ شده. شعر گلچین گیلانی که هنوزم که هنوزه واسه بچه های دهه شصت جایگاه خاصی داره. یادتو نه (باز باران با ترانه/ با گهرهای فراوان/ می خورد بر بام خانه/ یادم آرد روز باران/ گردش یک روز دیرین/ خوب و شیرین.....؟) حتما شعر عباس یمینی شریفم یادتونه؟ یار مهربان و میگم ( من یار مهربانم/ دانا و خوش بیانم/ گویم سخن فراوان/ با آنکه بی زبانم...) اگه امروز هرکدوم از ما به کتاب علاقه داریم یقینا قسمت عمده شو مدیون این شعر ساده اما زیبا و تاثیرگذار دوران بچگی مون هستیم. راستی یادم رفت بگم.... (انار/ صد دانه یاقوت/ دسته به دسته/ با نظم و ترتیب/ یکجا نشسته/ هردانه ای هست/ خوش رنگ و رخشان.....) بعید میدونم کسی امروز انار بخوره و صددانه یاقوت و یادش نیاد!
مشق شب:
آی باکلا آی بی کلا، سین اول سین آخر، خط تیره و نقطه سر خط، هه گرد هه چسبان، ت دو نقطه ط دسته دار، بابا آب داد، سارا انار دارد و.... یکی تو خونه مامور بود که شبا بهمون دیکته بگه. من که خیلی کند بودم شما رو نمی دونم! غلط که می نوشتیم سریع می گفتیم وایسا هولم نکن بعد با پاک کن طوری رو کاغذ کاهی دفتر چهل برگ دولوکس می کشیدیم که برگه دفتر یا از جا کنده می شد یا کلا خطش پاک می شد! اگه یادتون باشه که حتما هست، ته مداد سوسمارمون هم یه پاک کن داشت که عادت داشتیم بخوریمش!!!
دیکته:
حتما همه شما اسم دیکته یا املا که میاد سریع یاد علم بهتر است یا ثروت میفتین؟!! اون وقتا همه دوست داشتن عالم بشن! طوری از بهتر بودن علم می گفتن که نگو! هرچه جلوتر رفتیم تعداد آرای علم کم و به تعداد دوست دارای ثروت اضافه شد!! راستشو بخواین از همون بچگی عاشق نوشتن بودم! اینکه یه سوژه بگیرم و بنویسم. فرقی نمی کرد موضوع چی باشه. یادمه یه بار یادم رفت املا بنویسم ولی وقتی معلم صدام کرد دفترمو برداشتم و رفتم پای تخته و شروع کردم از حفظ خوندن!! معلم بهم نوزده و نیم داد و گفت: دفعه بعد که میای پای تخته خواستی از حفظ بخونی یادت باشه به یه نقطه دفتر زل نزنی گاهی چشماتو تو امتداد خط دفتر حرکت بده که نشون بده از رو نوشته می خونی!!!
خدایا:
یار دبستانی من کجاست؟
کو معلمانم ؟
چرا کسی نیست به خاطر نمره جمله نویسی چوب کف دستم بزند؟
من راضیم ! برای نمره صفر، در تعلیمات اجتماعی تا که
بفهمم آقای هاشمی آخر به نیشابور رسید یا نه...
برای رفوزه شدن برای تو کوزه رفتن!
من راضیم به حفظ کردن جدول ضرب...
برای زیر زنگ ایستادن!
می خواهم زبان پارسی را پاس بدارم..
چرا که دلم تصمیم کبری گرفته!
کجا رفتین خاطرات بچگی؟
راستی معلمم! تو بگو...
هنوزم در شیشه مربا را زیر آب گرم بگیریم باز می شود؟
نکنه هیچ چیز مثل سابق نباشد؟
خدایا مرا به مدرسه ام برگردان!
یعنی شیفت صبح مدرسه آخره حال و شیفت بعدازظهر ضدحال....
یعنی عشق زنگ ورزش و بازیر شلواری مدرسه رفتن...
یعنی بخاری نفتی و مکافات روشن کردنش...
یعنی از این تمبر کوچیکا بسته ای 10 تا تک تومن....
یعنی بوی نارنگی و سیب قاچ شده تو کیف....
یعنی بستنی خوردن و تکراره "بستنیش خوشمزه تره مامان"....
یعنی ویدیو قاچاقی کرایه کردن و یواشکی شو دیدن....
یعنی از صف طولانی شیر،از اون شیشه ای ها که خامه ی اولشو با انگشت پاک میکردیم!!
یعنی ته کلاس بچه تنبلا، ردیف جلو خرخونا...
یعنی صدآفرین،هزار آفرین،کارت تلاش.....
یعنی زنگای اول ریاضی، زنگای آخر انشا و تعلیمات مدنی....
یعنی از این بستنی توپیا که شکل زی زی گولو بود....
یعنی مشق شب نوشتن فقط بادوتا مداد: سیاه و قرمز.....
یعنی تلویزیون سیه و سفید که فقط دوتا کانال میگیره....
یعنی بوی رب گوجه ی همسایه توی حیاط، لواشک پهن کردن تو سینی و سفره رو پشت بوم...
یعنی کلاسی 45 نفر هر نیمکت سه نفر.....
یعنی چسبوندن گلبرگای گل رز رو ناخن و مثلا لاک زدن....
یعنی میکرو، سگا، آتاری کرایه کردن ساعتی فقط بیست تومن....
یعنی دوست داشتن، دوست داشته شدن، صفا، صمیمیت، عشق....
_____________________________________________________
60 حرمت را می فهمید, از خود گذشتگی را میفهمید, توهین نکردن را میفهمید!
حالا باید همکلام نسل "جاستین بایبر" شوی!
کسایی که شلوار را تانصفه کشیده اند و به ش و رت ش ا ن افتخار میکنند!
سخت ست رابطه با تهی و تتلو و ساسی مانکن!
سخت ست فهمیدن عجیجم و عجقم و ملسی و بیبی و هانی!
اینو یادتونه؟انواع مختلفی داشت...فیل بود اسب بود کرگدنش بود..جاشونم تو پاساژها بودو با یه سکه 5 تومنی روشن میشد و آهنگ میزد و بیتیکو بیتیکو حرکت میکردو ما کیف دنیا رو میکردیم...همیشه هم آخرش وقتی که وایمیستاد گریه و زاری میکردیم تا مامانمون یه سکه دیگه بندازه که در 99 %مواقع از سکه ی دیگه ای خبری نبود
NEW...
برچسب : نویسنده : دوستان mw55 بازدید : 3441