داستان کفن دزدی

ساخت وبلاگ

 

کفن دزدی در بستر مرگ افتاده بود،پسر خویش را فراخواند، پسر به نزد پدر رفت گفت: ای پدر امرت چیست؟ پدر گفت: پسرم من تمام عمر به کفن دزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی بدنبالم بود اکنون که در بستر مرگم و فرشتهء مرگ را نزدیک حس می کنم بار این نفرین بیش از پیش بردوشم سنگینی می کند. از تو میخواهم بعد از مرگم چنان کنی که خلایق مرا دعا کنند و از خدای یکتا مغفرت مرا خواهند. 

پسر گفت ای پدر چنان کنم که می خواهی و از این پس مرد و زن را به دعایت مشغول سازم. 

پدر همان دم جان به جان آفرین تسلیم کرد. 

از فردا پسر شغل پدر پیشه کرد با این تفاوت که کفن از مردگان خلایق می دزدید و چوبی به ماتحت آن مردگان فرو می نمود و از آن پس خلایق می گفتند خدا کفن دزد اول را بیامرزد که فقط می دزدید و چنین بر مردگان ما روا نمی داشت !

 

NEW...
ما را در سایت NEW دنبال می کنید

برچسب : داستان"کفن"دز", نویسنده : دوستان mw55 بازدید : 1369 تاريخ : چهارشنبه 27 فروردين 1393 ساعت: 19:08